سامیار سامیار ، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

سامیارفتحی

برف بازی

مامان گلم امروز تاریخ17/10/92می باشد و کرمان دوروزه که حسابی برف میاد جای توهم خیلی خیلی خالی بود بابایی همش میگفت جای دخملم خالی تو این برفا ازش عکس بندازم جات خالی مامانی من تورو 6ماهه باردار بودم ساعت 11 ظهر بود با بابایی رفتیم برف بازی البته بابایی خیلی حواسش به من بود که من تو برفا سر نخورم رفتیم جنگل قائم چه غوغایی بود همش دلم میخواست تو هم بودی با بابایی کلی عکس انداختیم خیلی خوش گذشت اینم عکس دونفره من و بابایی وآدم برفی ،دخملی ساعت 3بعداز ظهر بود برگشتیم خونه حسابی خسته شده بودیم . ...
18 دی 1392

اولین خرید

سلام مامانی  امروز تاریخ 11/10/92 یه روز سرد زمستانی بابابا علی و مامان جون و خاله ها ودای منصور وزندایی بابا جون  که یه دو روزی بود از بندرعباس آمده بودن به دیدن مامان  ،رفتیم بیرون که وسایل ببینیم که این وسایلارو واست خریدم البته انروز اصلا قصد خرید نداشتم فقط میخواستم مدلا رو ببینم که دیگه دلم طاقت نیاورد واین چند تیکه رو واست خرید نفسم     ...
18 دی 1392

بهترین لحظه زندگیم

تاریخ 17/6/1392 بود ساعت 9صبح با بابا علی رفتیم ازمایشگاه آز خون دادم گفتن حول و هوش ساعت 11 آماده میشه من آمدم خونه دل تو دلم نبود مامانی دوست داشتم مامان بشم که ساعت 11 بو بابایی زنگ زد خیلی خوشحال بود    بهم گفت جنبه داری بگم گفتم بگو آره دارم  بابا یی گفت جواب مثبته از خوشحالی گریه کردم  و خدارو  بابات این نعمت زیبایش شکر کردم . وهمون لحظه به خاله نجمه زنگ زدم اونم خیلی خوشحال شد اخه داشت خاله میشد  ...
3 دی 1392

شروع

  تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!   اظهار وجود   هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد زندان   گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا داشتم با خودم ف...
3 دی 1392
1